- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
این کاروان هفتاد و دو عشق آفرین دارد از بهـترینهای دو عـالم بهـترین دارد این شیرمردی که به گِرد شاه میگردد با خود سفـارشهایی از اُمُّ البنـین دارد زینب رسیده کـربلا، دورش بـنیهاشم یعنی نگـین اینجا رکابی از نگین دارد نامحـرمی هرگز ندیـده سایهاش را هم صدیقۀ صغـری وقـاری اینچـنین دارد حتی غـبار راه روی چـادرش ننشست محمل حجابی از پَر روح الامین دارد این سو تمـامیشان عزیز بن عزیز اما آن سو سپـاهی از لعـین بن لعـین دارد تا میتوانـید اشک و آه و نـاله بردارید یک گوشه از صحرا کمان داری کمین دارد غم نامۀ این قافله سربستهاش این است خولی به همراه خودش یک خورجین دارد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
با صد جلالت و شرف و عزّت و وقار آمـد به دشت مـاریـه نامـوس کـردگـار فرش زمین به عـرش مـباهـات میکند گر روی خاک پای گذارد؛ ملک سوار چه ناقـهای چه ناقه نشینی چه محـملی مریم رکاب گیر و خدیجه است پردهدار حـتی حسین تکـیه بر این شانه میزنـد خـلـقت زنـی نـدیـده بدین گونه اسـتوار بیـش از هـمـه خـدای مبـاهـات میکـند که شاهکـار خـلـقت او کـرد شاهـکـار تا هست مسـتـدام حـسین است مسـتـدام تا هـسـت پـایـدار حـسـین است پـایـدار کـوهـی اگـر مـقـابـل او قــد عـلـم کـنـد مـانـنـد کـاه مـیشـود و مـیرود کـنـار با خشم خویش میمـنه را میزند زمین با چشم خویش میسره را میکند شکار آنگونه که عـلـی به نـجـف اعـتـبار داد زینب به دشت کـرب و بلا داد اعـتبار پـنـجـاه سـال فـاطـمـۀ اهـل بـیـت بــود زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار تا اینکه فـرش راه کـند بـال خویش را جـبـریل پـای نـاقـه نـشـسـته به انتـظار حــتـی هــزار بــار بـیـایــنــد کــربــلا زیـنب پـی حـسـیـن مـیآیـد هـزار بـار کـار تــمـام لـشـگـریـان زار مـیشــود زیـنـب اگـر قـدم بـگـذارد بـه کـارزار روز دهـم قـرار خــدا بـا حـسـیـن بـود امـا حـسـیــن زودتــر آمـد ســر قــرار مـحـمـل که ایـسـتـاد جـوانـان هـاشـمی زانو زدند یک به یک آنهم به افـتخـار افـتـاد سـایـۀ قــد و بـالاش روی خـاک رفـتـنـد از کـنار هـمـین سایه هـم کنار طفلان کاروان همه والشّمس و والقمر مردان کاروان همه والـلـیل و والنهـار عبـدنـد، عـبـد گوش به فرمان زیـنـبـند از پـیـرمـرد قـافـله تا طـفـل شیر خوار رفـتـنـد زیر سـایـۀ عـباس یک به یک با آفـتـاب غـنـچـۀ گـل نیـست سازگـار از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست وقـتی قـدم گـذاشـته زینب به این دیـار از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند بـر روی چـادرش بنـشـیـند اگر غـبـار یک عـده گـوشـواره ولی دخـتـر عـلی یک گـوش پاره برد از اینجا به یادگار خیلی زدند "تـا" شود اما تکان نخـورد سر خـم نـمیکـنـد به کسی کوه اقـتـدار او کـه فــرار کـرد عــدو از جـلالـتـش فـریـاد مـیزنـد که عـلـیـکـن بـالـفـرار تـرسـم که انـبـیـاء بـیـفـتـنـد بـر زمـیـن دستی اگر خدای نکرده به گوشوار.... پـرده نـشـین کوفه، بـیـابـان نـشین شده با دخـتـر بـتـول چـهها کـرد روزگـار! قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت گـشتـند بیعماری و محمل، شترسوار آن بانویی که سایه او هم حجاب داشت با رفت و آمـد سر بـازارها چه کار؟!! چـشم طنابهـای اسارت به دست اوست زینب به شـام رفت ولیکـن به اخـتـیار در یک محله زخم زبان خورد بیعدد در یک محله سنگ گران خورد بیشمار دردی به درد طعـنه شـنـیـدن نمیرسد یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
طی شده منزل به منزل در هوای سوختن نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن هرچه میخواهد بیاید!باز عزّت با من است نوبتی باشد اگر اینبار نوبت با من است من زنم اما طلـوع غـیرتم با کربلاست بر لبم اِنّا فَـتَـحـنا دارم اینجا کربـلاست از شتـر پائـین میآیـم فکـر بالا میکنم این بیابان را خودم عرشِ معلّی میکنم خیمه را برپا کنید ای مردهای کاروان گرچه خواهد شد همین جاها منای کاروان خـیـمه را برپا کـنید امّیـد برپـا میشود خیمه خیمه خـیمۀ توحـیـد برپا میشود بــار بـگـذارید بـار نــور بـرداریـم مــا مرد و زن پیر و جوان سرباز و سرداریم ما دین اگر امروز مرد احیای آن با زینب است مظهر تام و تمام صبر تنها زینب است دست بسته میشوم دست همه وا میکنم پا برهـنه میشوم در راه غـوغا میکنم میشوم درمان دین با زخمهای صورتم میدهم محـرم که نامحـرم نـبـیـند قامتم به اسیری میروم آزادگی را جان دهم مجلس می میروم تا بر همه ایمان دهم "مـا رایت" تا قـیامت میشود ذکـر لـبم زیـنـبم من زیـنـبم من زیـنـبم من زیـنبم
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
در کـربلا چو قـافـلۀ غـم گشود بار از غـم هـزار قافـله آمد در آن دیار آمد هـلال ماه عـزا، در عـزا شـدند بَـدران آســمـان ولایـت، هــلالوار نیلی شد از عزا، رخ گلگون اهلبیت رویش سپـیـد باد، سپهـر سـیاهکار! لشگر همی رسید، گروه از پی گروه دشمن همی ستاد، قطار از پی قطار شاه حجاز را ز وفا، کس نشد معین میر عراق را ز جفا، کس نگشت یار استاده بهر خواری یک شه، هزار خیل آماده بهر کشتن یک تن، دو صد هزار از مویه رفت از دل اهل حرم، شکیب از گریه رفت از تن آل نبی، قـرار آن دم که راه آب بر آن فرقه بست، خصم آفاق پُر شرر شد و افلاک پُر شرار لبتشنه مانـده آل نبی وز بـرایشان آبی نـبـود جـز دمِ شـمـشیـرِ آبدار خوردند آب از دم شمشیر و تیر خصم پیران سالخورده و طفلان شیرخوار آن دم بر اهلبیت نبی کار، زار شد کآماده گشت سبط نبی بهر کارزار اصحاب با وفای وی استاده هر طرف بگْرفته بهر یاری او، نقد جان به کف
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
آه! از آن ساعت که سبـط مصطفی گـشـت وارد بــر زمـیـن کـــربـــلا پس به یاران کرد رو، سلطـان دین گـفـت کای یـاران! مقـام ماست این بار بگـشایید، خوشمنزلگهی است تا به جنّت زین مکان، اندک رهی است بـار بـگـشـائـید کـاینجـا از عـتـاب میشـود لـبها کـبـود از قـحـط آب بـار بگـشـائـید کـایـنجـا بـیدرنگ بـر گـلــوی اصـغــرم آیـد خــدنـگ الـغـرض؛ در آن دیــار پُــر مـحـن کرد چون سلطان مـظلـومان، وطن گفت: در این سرزمین، جای من است این زمین تا حشر، مأوای من است چون در اینجا من به جسم چاکچاک از سر زین، سرنگون گردم به خاک من، تن تـنها و دشـمن، صد هـزار پیکـرم، مجروح و زخمم، بیشمار «جودیا»! دم درکش از این داستان خون مکن زین بیش، قـلب دوستان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رباب در ورود کاروان به کربلا
از ابــتــدای راه دائـــم بــیقـــرارم حق دارمآخر! مادرم! دلشوره دارم گرما کشیدن روزها بسیار سخت است با شیرخواره در بیابان کار سخت است هروقت با عزت به محمل مینشینم هی ذکـر میگـویم بلا دیگر نـبـیـنم اصلا بلا باشد!علی اکـبر که داریم وقت خطرها ساقی لشگر که داریم چشم غریبه تا سوی محـمل میافتد کارش به شمشیر ابوفـاضل میافتد زینب دلش لبریز از حس غرور است در کاروان هرچیز میخواهیم جور است پوشیه کافی چـادر ومعجـر فراوان در دست و گوش بچهها زیور فراوان از لطف سـقـا مشکها لبـربز آبـند مثل فـرشـتـه بچـههـا آرام خـوابـنـد شکر خدا خـورشید هم ما را نـدیـده آقا خـودش سایه سـر مـاها کـشـیده از معنی این سرزمین هم ترس دارم کرببلا یعنی غـم! از غـم ترس دارم میترسم از سرنیزهها از طبل هاشان میتـرسم از خـار مغـیـلان بیـابـان میترسم اینمعـصومهها تنها بمانند یک یک به زیر سُم مرکبها بمانند میترسم از ذبحی که با تکبیر باشد طفلم به جای شیر سهمش تیر باشد ای وای از آن نحری که خنجر کُند باشد سهم عـقـیـله حـرفهـای تـنـد بـاشد ای وای ازآن روزی که یک لشکر بخندند نامحـرمان دسـتان زینب را ببـنـدند روزی نیـاید چـشمها ما را ببـیـنـدد زینب سـلام الله عـلیـهـا را ببـیـنـنـد ای کاش ناموس عـلی زنـدان نباشد قـرآن به روی شاخه آویـزان نباشد
: امتیاز
|
ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
گـرد و خاکی ز دور پـیدا بود کــاروانـی ز نــور پــیـدا بـود کعبههایی روان ز سمت حجاز هــمــۀ روشــنــی دنــیــا بـود آسـمان بر زمین گـذر میکرد یا که خورشید، روی شنها بود زیر پایش به جای خاک کویر بـالهـای فـرشـتـههـا وا بــود در مـیـان تـمــام مـحــمــلهـا محـمـلـی بـیرکـاب پـیـدا بـود گـرد گـردش عـشـیـرۀ سادات دسـت بر سیـنـههای شیدا بود محملی روی دوش جـبـرائـیل قـبـلهای که عجـیب گـیـرا بود در یمین عون و جعفـر و قاسم در یـسـارش عــلـیِّ لـیـلا بـود پشت سر شیـرهای هـاشمی و پیش رو هم حسین زهـرا بود لـیک تــنـهــا کـنـار پــردۀ آن جـای مــردی بـلـنـد بـالا بـود مـحــمـل عــمّــۀ امــام زمــان که رکـابـش بـه نـام سـقـا بـود چــون زمــان نــزول مـیآمـد گـوئـیا مرتضی در آن جا بود چشم نامحرمان در آن اطراف کـور میشد اگر که بـیـنـا بود زهر چشمش هزار کابوس است حرف حرف نزول ناموس است وقـت برپایی حـرم شـده است زانوانی غـیـور خـم شده است لـرزه افـتـاده بر تـمامی دشت وقت کـوبـیدن عـلـم شده است چشمش از چادری تبرک کرد پشت سقا دوباره خم شده است بـر زمـیـن پـا نـهـاد خـاتـونـی آسمان خاک این قدم شده است زیـر لب یا مجـیـب میخـواند که وجودش پُر از علم شده است غرق دلشوره است و مثل رباب چشم هایش مدار غم شده است لحظههای غروب نزدیک است کمی از هُرم روز کم شده است بــاز آرام بــا بــرادر گــفــت: دل من تنگ مـادرم شده است چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟ از هـمین ابـتـدا کـمـانـم کـرد؟
: امتیاز
|
ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
کـاروانی پُـر از نـسـیـم سحـر کاروانی ز خویش کرده سفـر در قیام، آیههای مصحف صبح در سـجـود، آیـنـه برای سحـر همه در دشت تـازه تر از گـل هـمـه در بــاغ، مـیـوۀ نــوبـر پــدران از تــبــار ابــراهــیــم مــادران از قــبــیــلـۀ هــاجـر آری از دودمــان ابــراهــیـــم کعبه دل، بت شکن، به دوش تبر هر یکی در مـقـام خود ساقـی هر یکی در مرام خود ساغـر در دل و جـان کـاروان اینک میتـپـد این نهـیب، این بـاور: نکـنـد شوکران شود معـروف نـکـنـد نـردبـان شـود مـنـکــر مـرحــبــا بـر سـلالـه کــوثــر هـان فــصـل لـربـک وانـحـر در نــزولـش ز مـنـبــر نــاقـه خطبهخوان حماسه آن، خواهر شـد عـصـا شـانـۀ عـلـی اکـبر پــای عــبــاس پــلــۀ مـنــبــر تـا نــبـاشـد ز بــیــم آشــفــتــه خــواب آرام چــنـد تـا دخــتـر پــای عــبـاس مـیشود بـالـش دشت احـسـاس میشـود بستر سرزمین، سرزمین گلها بود پـهـنـۀ عـشـق بود و پـهـنـاور نـاگـهـان در هـجـوم باد فراق کـنـده شد برگـههـایی از دفتر کاش دستان باد میشد خشک کاش میشد گـلـوی گـلها تـر نکـند عـلـقـمه، عـمو را کُشت که پـدر میرود خـمـیـده کـمر کیست مردی که میرود میدان که ندارد به جز خودش لشگر و زنـی روی تـل بـرای نـبـی صحـنه را میشود گزارشگر که بـیـا جـای بـوسههـای شما شـده سـرشـار بـوسـۀ خـنـجـر میبرند از تن حـسین تو جان میبـرنـد از تن حـسین تو سر آیــههــای کــتــاب آغـــوشـت دارد از فوج زخم زیر و زبر آن طرف صحنه شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم آور رفته از پای دخـتری خـلخـال رفته از دست مردی انگـشـتر میرود کاروان به کوفه و شام مـیکـنـد سـمت قـتـلـگـاه گـذر میرود کاروان ولی خالی است جای عـبـاس و قـاسـم و اکـبر آخـر داسـتـان ولی این نیـست مانده پایان خوب قصه اگر...
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام با حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣـﯿـﻘـﺎﺕ ﻣـﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺧـﻮﺍﻫـﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳـﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐـﺮﺑﻼﺳﺖ ﺷـﻂ ﺧـﻮﻥ ﺍﺯ ﺗـﯿـﻎ ﺟﺎﺭﯼ میشود ﺩﺷـﺖ ﺍﺯ ﺧــﻮﻥ آﺑـﯿـﺎﺭﯼ مـیشـود ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾـﻨـﺠـﺎ ﻃﺒﻞ ﻣـﯿـﺪﺍﻥ میزنـند ﻋـﺎﺷـﻘـﺎﻥ ﻗـﯿـﺪ ﺳﺮ ﻭ ﺟﺎﻥ میزنند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در ورود به کربلا
در این دیار هوای نفس کشیدن نیست برای هیچ پَری فرصت پریدن نیست خـدا بـه داد دل لالـههـای تـو بــرسـد به ذهن این همه گلچین به غیر چیدن نیست هزار سرو روان در پیات روانه شدند بلند قامتشان حیف قـد خمیدن نیست!؟ در این کـویر خود ساقی آب میگردد برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست لطیف تر ز گـل یـاس کـودکـان توأند که حقشان به دل خارها دویدن نیست به الـتـمـاس بگـویم بـیـا که بر گـردیم دل لطیف مرا تاب زخـم دیـدن نیست
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
کـاروانـی با دو صد سـوز و گـداز عـزم شـهـر کـوفه کرده از حـجـاز کــاروانــی از فــراســوی بـهـشـت غـرق گـل از بـاغ بـانـوی بـهـشـت کـاروانـی بـی مـثـل در عــالـمــیـن کـاروانی بـسـتـه بـر مـوی حـسـین کــاروانــی از امــیــر الـمــومـنـیـن آلهـاشـم حـلــقـه و زیـنـب نـگــیـن
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
او تا رسـیـد گـریـۀ دنـیا شروع شد سـیـنـه زنیِّ عـالـم بـالا شـروع شـد این حس مادرانه كه دست خودش نبود دلشورههای زینب كبری شروع شد وقت مرور خـاطرههای گـذشته شد اشك حـرم میانۀ صحـرا شروع شد ذكـر حـدیث پـیـرهن سرخ كـودكی حرف از لباس یوسف زهرا شروع شد وقتی لباس حنجر او را خراش داد صحبت ز طشت و حضرت یحیی شروع شد "واللهِ هـاهـنا ذُبِح طفـلُـنا الـرَّضیع" دیگر لهـوف خـوانی آقا شروع شد واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است شرمندگی حضرت سـقا شروع شد یك تیغ كند كار خودش را تمام كرد غـارت نمودن تـنـش اما شروع شد
: امتیاز
|
ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
افــتــاده راه قـــافـــلـــۀ آبـشــارهــا بر سرزمین فاصلهها، شوره زارها افـتـاده راهـشان به زمینی که سالها مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها باید که فیض آب نصیب زمین شود تا شـاخـههای خشک بگـیرند بارها دستان مسـتـجـاب همین خانواده را این خاک دیده است نه یک بار، بارها
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
میرسـد در گـوش من، بـانـگ درا دمبــهدم از کــــاروان کــــربــــــلا مـرحـبـا! ای خـاک پـاک کــربــلا! از حـرم بــرتــر ز عــزّ و اعـتـلا! مـرحـبـا! ای گـلـسـتان خـوششمیم! ای به رتبت، برتر از عرش عظیم! خار تو خـوشتر ز دیـبـا و حـریـر خاک تو خوشبوتر از مشک و عبیر میرسد ایـنـک ز ره، سلـطان دیـن رازدار خــلـوت «حــقّالـیـقــیــن» بـهــر اسـتـقــبــال او، آمــاده بــاش مــیــزبــان خـــســـرو آزاده بـــاش این گـرامی مـیـهـمـان بـاشد عزیـز خاک تو گردد ز خونش، مشکبیز خاص تو شد این شرافت، ای زمین! کـز تو تـابـد نـور «ربّالـعـالمین» خـاک تو، مـسـجـود اهـل دل شـود درد را درمان ز تو، حـاصل شـود از شـرف، برتر از این نُه طـارمی قــبــلــۀ حــاجــات اهـل عــالــمــی چون رسید از راه، سلـطان حـجـاز گـفـت بـا آن عــاشـقــان پــاکبـاز: بـار بـر گـیـریـد ایـنک ز اشـتـران مـنـزل یـار است و کـوی دلسـتان میرسد اینجا به سـامـان، کـار مـا نـک فـرود آمـد به مـنـزل، بـار مـا
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
خـیـمه زد سـلـطان دین در کـربـلا شــد مــشــوّش خــاطــر آل عـــبــا خـاصه زینب، بـنت زهـرای بـتول خاطـرش گـردید بس زار و مـلـول ای عزیز مـصطـفی! فـخـر کـبـار! زین زمین، خوب است تا بندیم بار این سخن چون شاه از خواهر شنفت در بیان پاسخـش، «هـیهات» گـفت پــس تــســلّــی داد او را از کـــرم بعد از آن فرمود: میدان، خواهرم! کـایـن زمـیـن مــا را بُــوَد آرامگـاه مـــانــدن مــا بــاشــد از امــر الــه جان خواهر! صبـر کن در هر بـلا صـابـریـن را دوست مـیدارد خـدا این زمین، نی کربلا، دشت مناست من خلیل و این زمین، جای فداست مـن بـبـایـد کُـشـتـه از قــوم شـریـر تـو بـبـایـد در کـف دونــان، اسـیـر «آذر»! از شـرح مـصیبت درگـذر کز بیانش سوخت، جان خشک و تر
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
عباس آمده است و علیاکبر آمده است وقتی رباب هست علیاصغر آمده است جـمـعـنـد خـانــوادۀ زهــرا کـنـار هـم اینجا برادری است که با خواهر آمده است یک سو رسیده لشکری از کوفه سی هزار یک سو عزیز فاطمه بیلشکر آمده است صـفـیـن دیـدهانـد که بـا دیـدن حـسـین آه از نهاد این همه لشکر برآمده است از بس شبیه، هرکه رسیده است گفته است ایـمان بیـاورید که پیـغـمـبر آمده است حرف از فدک که نه سخن از غصب مهریه است! با بچههای فـاطـمه آب آور آمده است گیرم فرات بُخل کند چشم ما که هست رودی کشیدهایم که از کوثر آمده است زینب پیاده شد، و شاید که گـفته است اینجا چقدر خـار مغـیلان درآمده است شاید به شام میرسد این ره که هر زنی در این مسیر با دو سه تا معجر آمده است
: امتیاز
|
ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
کـاروان، کــاروانِ شــور آور کـاروان، اشـتـیـاق، سـرتـاسر هـمه در حـالت سـفـر از خود همه بیتاب چون نـسـیم سحـر هـمـه دلـبـاخـتـه چـو پــروانـه همه بر پـای شمع، خـاکـسـتـر پــدران از تــبــار ابــراهــیــم مــادران از قــبـیــلـۀ هــاجــر عــارفــان قــبـیــلـۀ عــرفــات شـاعـران عـشــیــرۀ مـشـعــر هر یکی در مقـام خود سـاقـی هر یکی در مـرام خود ساغـر سـروهـایی بـه قـامـت طـوبـی چـشـمـههایی به پـاکـی کـوثـر هـم رکاب حـماسههای عـظـیم در گـذر از هزار و یک معـبر در دل و جان کـاروان اکـنون میتـپـد این نهـیب، این بـاور: نکـند شوکران شود معـروف! نـکـنـد نـردبـان شـود مـنـکـر! مَـرحــبـا بـر ســلالــۀ زهـــرا هـان! فَـصـَلِّ لــربّـک وَانـحَـر میسزد حُـسنِ مـطلـعی دیگـر وقـت وصف عـقـیـله شد آخـر در نــزولـش ز مـنــبــر نــاقـه خطبه خوانِ حماسه، آن خواهر شـد عـصـا شـانـۀ عـلـیاکـبـر پــای عــبـاس، پـلــۀ مــنــبــر سرزمین، سرزمین گـلها بود پهـنۀ عـشق! وه چه پـهـنـاور! شـد پـدیـدار صحـنـهای دیگـر کـشتی نوح بود و موج خـطر ناگهـان در هـجـوم بـاد خـزان کـنده شد برگههـایی از دفـتـر! کاش دستان بـاد میشد خشک کاش میشد گـلـوی گـلها تر! کیست مردی که میرود میدان که ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسـم این داغ شعـله ور گردد مثل آتش که زیـر خـاکـستر... آه! از زین روی زمـین افـتـاد پــارۀ جـان احــمـد و حــیــدر وَ زَنـی روی تـلّ بـرای نـبـی صحنه را میشود گزارش گر که بـیـا جـای بوسـههـای شـما شـده سـرشـار بـوسۀ خـنـجـر! میبـرَند از تن عـزیز تو جان میبـرند از تن حـسین تو سـر آن طرف صحنۀ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم آور رفته از پای دخـتران خـلـخال رفته از دست مـادران زیـور! کاروان میرود به کوفه و شام کاروان میرود به مرز خطر کاروان میرود ولی خالی ست جـای عـباس و قـاسم و اکـبـر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر...
: امتیاز
|
ورود کاروان سید الشهدا علیه السلام به کربلا
صد باغ غبطه میخورد حتی به صحرا خورشید وقتی میگـذارد پا به صحرا تـا پـشـت پـای کــاروان آبــی بـپـاشـد از عـرش اعـلا آمده زهـرا به صحرا صدبار، خورجین وعدههای پوچ مردم یعـنـی مـیا کـوفه، بـیا امـا به صـحـرا تـا آرزوی نــیــزههـا پـایـان بـگــیـرد با قاصدک ها میرود صحرا به صحرا فـرقی ندارد کـوفه یا شام ست مقـصد دل را سپـرده زینب کبری به صحـرا این نـیـنوا، این طـور سـیـنـین ست اما موسی چرا آورده هارون را به صحرا؟! فرقی ندارد که فـراتی هست یا نیست کـافیست آید حـضرت سقا به صحرا هر سه عـلی را با خودش آورد تا که پای عـلی نشـناس ها شد وا به صحرا اول قتیلش رفت میدان، با خودش گفت سـر میگـذارد آخـرش بابا به صحرا گودال سرخ و خیمه سرخ و گونهها سرخ پاشیـده رنگ عـاشقی مـولا به صحرا طوری که زیر پا مغـیلان جان نگیرد هی قطره قطره میچکد دریا به صحرا بیگوشواره پیش دخـتر بر نمیگـشت مردی که آمد عصر عاشورا به صحرا
: امتیاز
|
ورود کاروان سید الشهدا علیه السلام به کربلا
عزیز فـاطمه بر کـربلا خوش آمدهای خـلـیل آل عـلـی بر منـا خوش آمدهای هنوز کعبه ز هجران تو سیه پوش است شکوه مروه، صفای صفا، خوش آمدهای فـرشتـگـان ز قـدوم مبـارکـت بـوسـند بـیا امـیـر مـلائک بـیا خـوش آمـدهای ز نور تو همه جا کربلاست یابن علی چه گویمت ز کجا تا کجا خوش آمدهای زنـد به پـای تو قـوم بـنـی اسـد بـوسه که ای عزیز به دیدار ما خوش آمدهای فـدای غـیرت عـبّاست ای امام غریب یگـانـه خـامـس آل عـبـا خوش آمدهای قـدم به خاک مَنِه روی چشم ما بگذار امـام عـشـق ولـیّ خـدا خـوش آمدهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
ای به زینب دل و دلـدار بـیا برگردیم پـسـر حـیـدر کــرار بـیـا بـرگــردیــم تا رسـیـدیـم به ایـنـجـا بـه دلـم بـد آمد پـسر فـاطـمـه این بـار بـیـا بـرگـردیم ترسم این است در این دشت مبدل سازند روز مـا را به شب تـار بـیا برگـردیم ترسم این است که یک روز نباشی و شود خـیـمهها بـر سـرم آوار بـیا برگـردیم بـین گـهـواره چه آرام عـلـی خوابـیده تا نـشـد طـفـل تو بـیـدار بیا برگـردیم من به این دشتِ بلا حس عجیبی دارم حـرمـله مـیرسد انگـار بـیا برگـردیم به روی دوش عـلمدار ببـین دختر را تـا به پـایـش نـرود خـار بیا برگـردیم نکـنـد آب به روی حـرمت بسته شود هر چه مشک است تو بردار بیا برگردیم حیفِ رخسار علی اکبر لیلا، حیف از قـد و بـالای عـلـمـدار بـیـا بـرگـردیـم کـوفـیان رحـم نـدارنـد بـرادر نَـشَـوی بـین گـودال گـرفـتـار، بـیـا بـرگـردیم هـمۀ خـلـق بدهکـار تو هـستند حسین مـیشـود شـمـر طلـبکـار بیا برگردیم
: امتیاز
|
کاروان سیدالشهدا در راه کربلا و ورود به کربلا
راه نزدیک است دارد بوی مهمان میرسد بوی سیب و بوی یاس و بوی خوبان میرسد بوی خون، بوی بلا؛ بوی عطش؛ بوی فرات بر مشـام کـاروان عـشـق بـازان میرسد کاروان منزل به منزل میرود تا دشت طف میرسد کشتی به ساحل یا به طوفان میرسد؟ حاجیان کعـبۀ عـشق اند این زهـرائـیـان عاشقی اینجاست تا سر حد امکان میرسد از حرم بیرون شده صاحب حرم واویلتا کـاروان عرشی شـاه شـهـیـدان مـیـرسـد آنــقـدر دارد بـه دل عـشـق لــقـاء الله را عاقبت جسمش به دست نیزه داران میرسد اشک میبارد چو ابر از چشمهای خواهری خوب میداند که دارد شام هجران میرسد گوشوار و زینت و خلخـال سهم میزبان نیزه و شمشیر و خنجر هم به مهمان میرسد کودک شش ماههای سر روی دوش مادرش بـوسۀ تیر سه پـر تا جای دنـدان میرسد ذرهای شبه پیمبر را هراس از مرگ نیست با چه شوق و رغبتی اکبر به میدان میرسد یادگـار مجـتبی دستـش سپر بر جان یار نعـش عـبدالله آخـر بر عـمو جان میرسد مـشک بـرداریـد وقـت وعـدۀ عباس شد در کـنار عـلـقـمه سقـای طـفـلان میرسد با چه شأن و شوکـتی زینب بیاید کـربلا با چه حالی بعد از آن تا کنج زندان میرسد
: امتیاز
|